فصل چهارم با عنوان در آستانه وابستگی به بررسی سالهای 1800 تا 1914 میلادی می پردازد و نشان می دهد چگونه تحولات اتفاق افتاده در این دوره به جایی منتهی می شود که زندگی مردم ایران تا حد زیادی از نیروهای خارج از ایران تاثیر می پذیرد که همان "وابستگی" باشد.
دو نقل قول ابتدای فصل چهارم, در زمینه وابستگی حکومت , کفایت کافی دارد اما باید دید چگونه زندگی مردم (از بعد اقتصادی و ...) و حتی همین حکومتی که مدعی استقلال است و تا پیش از این نیز اینگونه بوده است تحت تاثیر قرار می گیرد.
این دو نقل قول حاکی از سیاست آن زمان حکومت مبنی بر موازنه مثبت بین دول روس و انگلیس است که دومی را که نقلی است معروف از ناصرالدین شاه به کاردار انگلیس می آورم:
تضاد موجود در روسیه با انگلستان طوری است که اگر بخواهیم برای یک گشت و گذار یا شکار به شمال , شرق یا غرب کشورم بروم باید با نماینده دولت انگلستان مشورت کنم و اگر بخواهم به جنوب بروم باید نظر روسیه را جویا گردم.
روابط اقتصادی و سیاست خارجی
همانگونه که در بخش قبل مرور کردیم در قرن هجدهم , یعنی از زمان افول و سقوط صفویه و دست به دست شدن های پی در پی , به دلیل جنگ های داخلی و بی ثباتی ارتباطات با خارج از ایران محدود شد و البته بخش هایی هم طی این مدت به صورت موقت توسط روسیه و عثمانی جدا شد اما با غلبه نهایی آقامحمدخان قاجار بر مدعیان دیگر, او توانست سروسامانی به مرزها بدهد و قسمتهای جدا شده را دوباره بازگرداند. اما از دست دادن چیزی نزدیک به یک قرن فرصت تاریخی برای کشورمان تاوان سختی به همراه داشت, چرا که در دوره جدید فقط دلاوری و تعصب و غیرت بازیگران صحنه (بازیکنان فوتبال!) جوابگو نیست و پارامترهای دیگری نیز موثر است از جمله : علم و ثروت و سیاست , که به مدد اتفاقات قرن گذشته چیزی در بساط ما نبود.
در سال 1801 با انگلستان پیمان دوستی بستیم ولی در سال 1804 که جنگ اول ایران و روس بوقوع پیوست کمکی از این دوست به ما نرسید و قفقاز جدا شد. رفتیم سراغ فرانسه عصر ناپلئون و طرفی نبستیم و این بار در 1814 پیمان اتحاد دفاعی با انگلستان بستیم , اما در 1826 (جنگ دوم ایران و روس) که نیاز به کمک متحدمان داشتیم باز هم به بهانه این که ایران آغازگر جنگ بوده است کمکی نرسید و تازه علاوه بر خاک و امتیازاتی که دادیم کلی هم پول به مقیاس اون زمان بابت غرامت پرداختیم و چون پول نداشتیم آن را هم قرض گرفتیم و بابت قرض هایمان هم کلی امتیاز دادیم و خلاصه این قافله تا به حشر لنگ ماند...
ایران در سیاست خارجی بریتانیا چه جایگاهی داشت؟
ایران تکه گوشت قربانی ای بود که می بایست روس به آن مشغول باشد تا خدای ناکرده هوس هند به سرش نزند! در همین راستا افغانستان را هم از ایران جدا نمود تا آن هم حایلی باشد بین روس و هند. و البته در کنار این سیاست , از طریق قراردادهای تجاری ما را به صورت دوبل می نمود فی الواقع!.
نیمه اول قرن نوزدهم در حالی بدینگونه سپری شد که حدود 50 درصد صادرات و واردات ایران با انگلستان و در دست آنها بود. قرارداد رویتر در ازای 40 هزار لیره!(راه آهن, تلگراف, کشتیرانی در رودخانه ها, معادن و جنگلها!, زهکشی و آبیاری و...به مدت 70 سال) که لرد کرزن در مورد این قرارداد می گوید: کامل ترین و خارق العاده ترین مورد تسلیم تمامی منابع صنعتی یک کشور به خارجیان است, درحدی که کسی خوابش را هم نمی دیده تا چه رسد به تحقق آن امید بسته باشد. البته طبیعی بود که آش آنقدر شور بود که قرارداد سریعاً لغو شد و ایران بابت غرامت لغو , امتیاز تاسیس بانک و یک شرکت معدنی را دادیم و حق چاپ اسکناس و طبیعتاً واگذاری بازار پولی کشور...
قرارداد معروف تنباکو که همه شنیده اید چگونه لغو شد و شاید برخی بابت لغو آن همانند یک پیروزی بر خود ببالند اما به روی مبارک نیاورند که بابت لغو آن 500 هزار پوند (دوازده و نیم برابر مبلغ قرارداد رویتر!!!!! آخه لامصبا بچه یتیم گیر آوردید؟؟) پرداختیم و چون نداشتیم از همان بانکی که بالاتر امتیازش را داده بودیم وام گرفتیم و کلی زمین و امثالهم به گرو رفت و الی آخر...
قرارداد دارسی رو داشتیم بابت اکتشاف نفت و اینا... در ازای 20 هزار پوند و 16 درصد سود خالص...که چرچیل در سال 1923 می گوید که بریتانیا 40 میلیون پوند سود برده است و ایران در همان دوره زمانی تنها 2 میلیون پوند سهم داشته است. توجه داشته باشیم که کل سرمایه گذاری بریتانیا از 1860 تا 1913 در ایران (در شرکتهای نفتی و حمل و نقل و تلگراف و ...) جمعاً 10میلیون پوند بوده است.
روسیه چه کرد یا به قول عادل چه می کنه این روسیه!
در نیمه اول قرن اگر چرتکه بیاندازیم: کلی خاک از دست دادیم و کلی حقوق بازرگانی واگذار کردیم و 3 میلیون پوند (یعنی شش برابر لغو تنباکو و معادل 75 برابر مبلغ امتیاز رویتر!!) غرامت دادیم و چون پول نداشتیم و نمی توانستیم نقدی حساب کنیم جنسی حساب کردیم! والله چی بگم دیگه!
از 1850 به بعد یعنی در نیمه دوم قرن, روسیه از حالت خشن و خشک خارج شد و رفت سراغ راه های نرم (احتمالاً به همان قضیه نقدی و اینا ارتباط داشت!) و همان راه بریتانیا را در پیش گرفت و امتیازات شیلات و جاده سازی و راه آهن و بانک و چند قلم دیگر...
یک نقل قول از رهنمودهای وزیر خارجه روسیه به سفیر آن کشور در ایران در رابطه با سیاست های کلی روسیه در قبال ایران در کتاب آمده است که گریه آدم را در میآورد و من نمی آورمش! یه چیزی تو مایه های اینکه همینجوری نرم نرم تا زمان اتمام نیروگاه در بوشهر ادامه بدیم و اینا... (ص177).
از عوامل سلطه و نفوذ روس بر ایران علاوه بر بانک (وام های کلان و رهن زمین و بازپرداخت ها و...) و تجارت , می توان به ارتش ایران اشاره کرد که تنها واحد به درد بخورش همان قزاق ها بودند که روزی سه بار فریاد می زدند: هورا امپراتور, زنده باد شاه! (امپراتور هم منظورشان تزار روس بود نه افشین قطبی).
روس و انگلیس با هم چه کردند!
یک قرارداد در سال 1907 با هم بستند و همون اولش قید کردند که استقلال ایران را تضمین می کنند. (این تضمین البته نقش همان چاقویی را داشت که آن فرد مفعول در داستان مولانا بر کمر خود بسته بود و فاعل حین عمل از او پرسید این چیست که بسته ای؟ و مفعول جواب داد که این را بسته ام تا اگر کسی فکر بد در مورد من داشت شکمش را جر بدهم! و فاعل هم فرمود خدا رو شکر که من فکر بدی در مورد تو ندارم) . خلاصه این تضمین رو دادند و بعد ایران را به دو حوزه نفوذ برای خودشان تقسیم نمودند که خدای ناکرده به پر و پای هم نپیچند و تزاحم منافع پیش نیاد.
با هم توافق کردند که راه آهن رو هیچکدام نسازند چون به کارشان نمی آمد. یک آمار جالب داشت که ما برای تامین پول برنج مورد نیاز برای مردم جنوب که از هند وارد می شد, از خطه شمال دو برابر میزان برنج وارداتی از هند به روسیه برنج صادر می کردیم!!! خداییش شما جای روس و انگلیس باشید اجازه ساخت راه آهن می دهید؟ بیل که توی مغزتان نخورده!
خلاصه این که کشوری که تراز بازرگانی اش مثبت بود و شاهانش ثروتمندترین شاهان روی زمین بودند به خاطر از دست دادن همان فرصت های طلایی به چنین روزی افتاد که مثلاً در سال 1913 سه میلیون پوند کسری تراز بازرگانی دارد (مبلغ کلان است می خواهید با میزانت رویتر حساب کنم!؟). که این کسری از راه همان وام و استقراض تامین می شد.
یا به عنوان مثال در 1857 پارچه تولیدی کشور ,که 27 درصد صادرات ایران را به خود اختصاص می داد , در ابتدای قرن بیستم 1 درصد صادرات را به خود اختصاص می داد و همزمان 30 تا 40 درصد واردات ما به همین پارچه تعلق داشت. یعنی ظرف نیم قرن صنایع پارچه بافی به چیز رفتند. البته بعدها دوباره رونق گرفتند که دوباره در این دوره اخیر به چیز رفتند! طبیعتاً با توجه به نظام جهانی جدید که در حال شکل گیری بود وظیفه کشورهای حاشیه ای تامین مواد خام برای کشورهای هسته بود که ما هم در این دوره به این نقش تن دادیم.
نتیجه آن که رقابت روس و انگلیس , ایران را به یک کشور حاشیه ای تبدیل کرد, آن هم به قول کتاب از نوع خاصش: ایران همه معایب یک مستعمره را دارا بود اما از مزایای معدود مستعمره مانند ایجاد صنایعی به سود مستقیم استعمارگران یا مقاصد نظامی شان, بهبود نظام قضایی و مانند اینها محروم ماند....
مثلاً همین هند را در نظر بگیرید; انگلیس برای مقاصد خودش یک شبکه گسترده حمل و نقل ریلی را ساخت که هنوزم که هنوزه هندی ها دارند نونش رو می خورند! یا یک نظام قضایی پایه گذاری کردند که دموکراسی هند هنوزم که هنوزه داره نون این نظام قضایی مستقل رو می خوره... اما نصیب ایران چه بود؟
البته ریشه اش همانجایی است که ما با خزانه پر و وضعیت مناسب تجاری و... مشغول حرمسرابازی و زهدفروشی و فرقه بازی و نمایش سفرهای زیارتی و اینا شدیم و ندانستیم...
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
.
پ ن 1: این مطلب مربوط به تیتر اول فصل چهارم است.
پ ن 2: به اون لغو قراردادها و غرامت ها نخندید! همین الان هم اگر به قراردادهای برخی بازیکنان و مربی های خارجی فوتبال در چند سال اخیر نگاهی بیاندازید می بینید که برخی از آنها بدون انجام یک بازی یا در ازای حضور ناچیز خود تمام مبلغ قرارداد خود را گرفتند و رفتند و خندیدند. در عصر اطلاعات و n درصد با سواد, در یک حوزه غیرسیاسی اینگونه در پاچه مان فرو می رود و کسی به کسی نیست. حالا به برخی قراردادها در حوزه های "حرفشو نزن" اشاره ای نمی کنم. بوشهر یک نمونه اش است.
صفویه به نوعی نقطه عطفی در تاریخ هزاره اخیر ما محسوب می شود چراکه پس از حمله اعراب برای نخستین بار کشوری یکپارچه تشکیل شد و از طرف دیگر ایران به کشوری شیعه مذهب در میان همسایگان سنی مذهب تبدیل شد (فارغ از مثبت یا منفی بودن این تغییرات). شاهان صفوی توانستند مرکزیت قدرتمندی ایجاد کنند و متعاقب آن حکومت مطلقه ای شکل گرفت که با 222 سال حکومت, طولانی ترین سلسله حکومتی ایران بعد از حمله اعراب بود. یکی از منابع مهم مشروعیت آنها ناشی از مونتاژ مذهب و ملیت بود به طوریکه نسب خود را به امامان شیعه و شاهان ساسانی می رساندند (از طریق روایتی که بیانگر ازدواج امام سوم شیعیان و دختر یزدگرد بود که صحت آن البته موضوع بحث نیست).
به هر حال, این ثبات سیاسی می توانست منافع خوبی برای ایران داشته باشد اما اینگونه نشد و نه تنها دستاوردی عاید نشد بلکه در انتها به وضعیتی منتهی شد که سراسر قرن هجدهم برای ایران, حاوی جنگ های داخلی خانمانسوز بود.
در بخش اول, شیوه های تولید در ایران آن زمان شرح داده و بیان شد که چگونه شاهان صفوی بر هر سه شیوه تولید (عشایری, کشاورزی روستایی, خرده کالایی صنعتی شهری) کنترل کامل داشتند و درآمدهای قابل توجهی از آنها را به خود اختصاص می دادند. از این طریق درآمد دولت, قابل توجه و با دولت های اروپایی قابل مقایسه و رقابت بود. لذا با این مقدمه , نتیجه ای که می توان گرفت این است که شیوه حکومت داری به گونه ای نبود تا در این مقطع حساس که ما وضعیتی تقریباً برابر با اروپاییان (به عنوان هسته نظام جهانی) داشتیم, کشور را به پیش ببرد. به عنوان نمونه انگلستان در این سالها بخشی از درآمدهای خود را صرف تجهیز ناوگان دریایی خود نمود و از این طریق توانست در کوتاه مدت برتری قابل توجهی در زمینه تجارت و ... کسب نماید (طبیعی است که سود بیشتر نصیب کسانی می شود که می توانند کالا را به بازار نهایی برسانند). اما در ایران عمده درآمدها صرف امور تشریفاتی و تبلیغاتی و بی فایده و بلکه مضر گردید که به عنوان مثال می توان به سفر زیارتی! شاه سلطان حسین به مشهد در سالهای 1706-1708 اشاره نمود که به همراه کلیه اعضای حرمسرا و 60هزار همراه !! خود عازم این سفر شد و در نتیجه خزانه مملکت را خالی و به نوعی ایالت های سر راه را هم به فلاکت کشاند!
در همین ایام که در اروپا دانشگاه ها جان می گرفتند دستگاه تکفیر ما نیز جان می گرفت! و درحالیکه زیرساخت های توسعه در آنجا شکل می گرفت زیرساخت های خرافه و تفرقه در این سرزمین مستحکم شد.
برداشت من و تاکیدم بر بی کفایتی حکومت به عنوان بزرگترین مسئول عقب ماندگی پیش رو, به دلیل کنترل همه جانبه ایست که آنها بر تمام منابع درآمدی داشتند. چند پله پایین تر و در مرتبه بعدی باید به رفتار نخبگان مستقل از حکومت هم اشاره ای کرد. مردم ایران به خاطر سوابق و خاطرات دور و نزدیک خود از برخورد حکومتها, کلاً به دنبال متوسط بودن و پا را از گلیم خود دراز نکردن بودند تا توسعه بخشیدن به تجارت یا فعالیت خود, چرا که توسعه دادن مترادف با به چشم حکومت درآمدن و آن هم , همسایه مصادره شدن بود. لذا می بینیم بازرگانان و نخبگان هیچگاه درصدد سرمایه گذاری بیشتر در صنعت و تجارت خود نبودند و در عوض مازاد درآمد خود را یا صرف خرید زمین می کردند یا آن را برای روز مبادا پس انداز می کردند و... با همه این احتیاطات باز هم این افراد لقمه های چرب حکومت (مرکز یا ایالات) بودند. جالب است که حتی حکام ولایات که به صورت مادام العمر منصوب می شدند و پسرانشان نیز می توانستند منصب پدر را پس از مرگش به عهده بگیرند, نیز از این لقمه شدن مصون نبودند و شاه به هر نحو از بزرگ شدن افراد زیردست جلوگیری می نمود. بدین سبب است که مثلاً کروسینسکی در سال 1720 می گوید: شاید در هیچ نقطه جهان نتوان پادشاهی مثل شاه عباس و جانشینانش یافت که تا بدین پایه بر جان و مال اتباع خود تسلط داشته باشد.
اما چرا با همه این تسلط ها سقوط کردند؟
در درون طبقه حاکمه تنش ها و تنازعات (بین ایلات ترکمان و فارس و کرد و لر و...) در تمام طول دوران صفویه وجود داشته است اما دلیل بحرانی شدن آن در انتهای کار را می توان به بی کفایتی و کارنابلدی شاهان متاخر (که در طول عمر ولایت عهدی خود از حرمسرا بیرون نمی آمدند!) یا تضعیف ارتش به مرور زمان یا رقابت های داخلی یا عدم وجود شایسته سالاری و فروش مناصب به صورت مزایده ای و... نسبت داد. اما به نظرم تیر خلاص را نفوذ بیش از پیش روحانیون در سالهای انتهایی شلیک نمود چرا که تاثیر کارهای تندروانه آنها در ایجاد فشار به اقلیت های دینی و اهل سنت, منجر به بیگانگی و بدبینی آنها نسبت به دربار شد و در نهایت وقتی که ارتش قبایلی افغان (که از رعایای ایران بودند) به سمت اصفهان آمد , هیچکس به یاری شاه نیامد و ...
پس از سقوط صفویه دورانی پر از جابجایی حکومت ها و بی ثباتی شکل گرفت که طی آن فعالیت های بازرگانی به توقف کامل رسید و همان نیمچه زیرساخت هایی هم که به وجود آمده بود از بین رفت.
محمود و اشرف افغان آمدند و رفتند و پس از آن نادر که سرزمین های از دست رفته را دوباره پس گرفت و البته طی این سالها جنگ مردم تهیدست تر شدند و عادت کردند که هرکه از راه می رسد حق دارد آنها را غارت کند و مالیات جدید بستاند.
نادر در اواخر عمر گویا مشاعرش را از دست داد و به دست افسرانش کشته شد و خزانه پر و پیمانی باقی گذاشت و البته جنگهایی برای جانشینی!
کریمخان زند پس از چندسال جنگیدن بر بیشتر ایران مسلط شد و کارهایی انجام داد و برخی امور نظیر بازرگانی و صنعت و کشاورزی در سایه نیمچه ثبات ایجاد شده احیا شد. اما او هم قبل از مرگ جانشینی برای خود تعیین نکرد و لذا پس از مرگش جنگ های خونین بر سر جانشینی درگرفت و همه چیز دوباره به باد رفت تا اینکه یکی از مدعیان , یعنی آقا محمدخان قاجار تسلط یافت و سلسله قاجاریه وارث یک سرزمین جنگزده و ضعیف و... شد.
.
پ ن 1: جمعبندی پایان بخش اول خود نویسنده البته چیز دیگریست...
پ ن 2: من فصل بعدی را هم خواندم, حالتی که بهم دست داد نظیر حالت طرف! هنگام بیان گرسنگی بچه های سومالیایی بود. دستمال برای پاک کردن اشک همراهتان باشد!
پ ن 3: دوستان همراه یک اعلامی بکنند که کجا هستند (کجای کتاب!). در مورد نحوه ادامه راه هم نظر بدهید لطفاً...
با سلام خدمت دوستان
طی هفته آینده پست کوتاهی در خصوص جمع بندی از بخش اول خواهم نوشت و پس از آن بخش دوم را آغاز می کنیم. (البته جمع بندی خود کتاب خودش کفایت داره! اما به هر حال!)
در کامنت های این پست در خصوص نحوه ادامه مسیر صحبت کنیم.
با تشکر - میله بدون پرچم
عمدهترین تحول اجتماعی دورهی طولانی پادشاهی صفویه سقوطش به دست گروه کوچک مهاجمان افغان در 1722م بود. در این فصل انواع تحول اجتماعی در فاصلهی 1500م تا 1722م و علل داخلی و خارجی صورتبندی اجتماعی و عناصر سازندهاش بررسی میشود. سپس به خاندان های افغانها، افشاریه، زندیه، و ظهور قاجاریه پرداخته میشود.
سنخهای تحول اجتماعی در دورهی صفویه
کشمکشهای داخلی. در این دوره دو سنخ اساسی کشمکش به وجود آمد: جنبشهای اجتماعی با زیربنای مردمی به رهبری شهریها و مشارکت گروههای قبیلهای و دهقانی که همگی سرکوب شدند؛ و کشمکشهای درونگروهی و فراگروهی نخبگان بر سر قدرت سیاسی.
کشمکش نخبگان باعث فلج شدن دربار شد. از قابلیتهای شخصی شاهان کاسته شد و نفوذ حرمسراها افزایش یافت. درباریان با مداخلات مداومشان در عزل و نصبها موجب بیثباتی میشدند.
روحانیت هم از طرف دیگر میکوشید پایگاه مستقل قدرت خویش را در درون حاکمیت محکم کند.
در کل، جنبشهای مردمی در دورهی صفوی به رغم تعداد زیادشان، وضعیت اساسی قدرت را تغییر ندادند و مبارزهی سردمداران نظام در بلندمدت برای دولت صفوی فاجعه به بار آورد.
روابط خارجی ایران، 1630-1722م. ایران در دورهی صفویه با اروپا خاصه هلند و انگلستان و همسایگان بزرگ یعنی امپراتوریهای عثمانی، روسیه و گورکانیان هند روابط داشت.
در این دوره هیچکدام از شرکای تجاری اروپایی ایران از نظر حجم داد-و-ستد و میزان حضور در این کشور به پای انگلستان و هلند نمیرسیدند و کمپانی هند شرقی عمدهترین طرف تجاری ایران بود.
هلندیها ادویه و پارچهی هندی را در ایران میفروختند و ابریشم میخریدند که در تراز بازرگانی به سود آنها بود. تا ربع اول قرن هجدهم هلند یکهتاز تجارت با ایران بود و سپس انگلستان در کل نظام تجارت جهانی نقشی چشمگیر ایفا کرد.
روابط با روسیه با اینکه محدود بود به نوشتهی شاردن، در 1673 سفیر روسیه بر سفیران انگلیس و فرانسه مقدم بودند و ایرانیان معتقد بودند مسکوییها دوستان و همسایگان ما هستند!
خصومت ایران و عثمانی در 1839 به پایان رسید و تا 1720 صلح پایدار برقرار بود. تجارت ابریشم
ایران با اروپا و بنادر مدیترانه به واسطهی راههای خشکی عثمانی رونق داشت.
تجارت با هند بیشتر در زمینهی کالاهای مصرفی بود تا کالاهای ترانزیت.
ایران در سدهی هفدهم به صورت امپراتوری جهانی در عرصهی خارجی اقتصاد جهانی باقی ماند و هیچ نوع وابستگی به غرب نداشت. اما این سرآغاز انحطاط تدریجی ایران در برابر اروپا شد.
گرایشهای غیردینی در اقتصاد سیاسی صفویه در سدهی هفدهم. سقوط دولت صفویه در پرتو گرایشهای اقتصادی عمده و بلندمدت ایران قابل درکتر میشود: کسری تراز بازرگانی خارجی، تورم و افزایش مشکلات مالی دولت.
پولی که در موازنهی مثبت تراز بازرگانی از طریق صدور ابریشم عاید ایران میشد برای خرید ادویه، تریاک و پارچههای نخی به شرق میرفت، چون ایران بخشی از این کالاها را به پول نقد میخرید. دومان در 1660 ایران را به کاروانسرایی تشبیه میکند که دو در دارد: از یکی سکهی عثمانی وارد میشود و از دیگری همان سکهها به هندوستان میرسد.
از آن طرف هم تجارت ابریشم از راه خشکی، ایران را در معرض تورم موجود در عثمانی قرار میداد، تورمی که بخشی از روند جهان غرب بود.
احتمالا دو منبع بزرگ هزینه، ارتش و حرمسرا بوده است.
با توجه به فشارهای مالی، دو شاه آخر صفوی اقدام به فروش مناصب دولتی و مالیات بر کشاورزی کردند. پیامد گریزناپذیر این اقدامات واکنشی دولت صفوی در برابر بحران مالی، سختی وضع اقتصادی مردم بود.
در اوایل سدهی هجدهم از آن شکوفایی اقتصاد سیاسی شاه عباسی و جانشینان بلافصلش اثری نبود و برعکس، بحران مالی در تار و پود جامعهی ایران رخنه کرده بود.
سقوط درازمدت دولت صفویه. قبل از سقوط اصفهان در سال 1722 ایران به مدت نیم قرن یا بیشتر با یک فرایند انحطاط و بحران مواجه بود که عوامل همزمان و مرتبط اقتصادی، سیاسی، نظامی و ایدهئولوژیک داشت.
دلایل انحطاط صفویه از دید مینورسکی:
(1) ناپدید شدن هستهی اساسی دینی که بنای دولت موسس سلسله بر آن استوار شد، بدون آنکه ایدهئولوژی پویای دیگری جایش را بگیرد.
(2) تضاد شدید عناصر قدیم و جدید طبقهی نظامی ایران
(3) بر هم خوردن موازنهی ممالک و خاصه و گسترش املاک سلطنتی به بهای از دست رفتن درآمد طبقاتی که به ازایش خدماتی به دولت میدادند و پشیبانش بودند.
(4) خصلت غیرمسئولانهی "دولت سایه" یعنی حرمسرا، ملکهی مادر و خواجهسرایان
(5) پرورش شاهزادگان در حرمسرا و بیخبری محض از جهان خارج از حرم
یحران اقتصادی عمدتا علل داخلی داشت، اما تورم و کسری تراز بازرگانی (عوامل نظام جهانی) هم تاثیرگذار بودند.
در کنار وخامت اوضاع سیاسی و بیکفایتی شاه، نفوذ روحانیون هم عواقب ناگواری داشت که از جمله میتوان به آزار تجار نامسلمان و از آن مهمتر، خصومت با سنیان اشاره کرد که باعث برانگیختن قومیتها شد، طوری که محمود افغان عاقبت طومار دولت صفوی را در هم پیچید.
ایران در زمان افغانها، از 1722 تا 1729
(در کامنتها توضیح دادم.)
صورتبندی اجتماعی ایران در حوالی سال 1630م/ 1009ش
فصل حاضر میکوشد از طریق نگریستن به ساختار اجتماعی ایران در نیمهی نخست قرن هفدهم به ساختار اجتماعی اقتصادی ایران در نظام قبل سرمایهداری و نقش دین و رواج مذهب شیعه در این قرن بپردازد.
حکومت سلسلهی صفویه در مقایسه با سلسلههایی که تا قبل از آن بر ایران حکومت کرده بودند عمری طولانی داشته اما، علاوه بر این مشخصه، به دو دلیل بقدرت رسیدن دودمان صفوی نیز رویدادی آغازگر و نقطهی عطفی در تاریخ نوین ایران محسوب میشود:
1. پیش از سال 1501م/ 880 ش و از آغاز سدهی هفتم میلادی که عربها ایران را تسخیر کردند این سرزمین یا بخشی از یک امپراتوری پهناورتر بوده و یا بین دودمانهای ملوکالطوایفی تقسیم شده بود.
2. اعلام شیعه به عنوان مذهب دولت جدید آنچنان تاثیری داشت که بعد از گذشت یک قرن، ایرانِ شیعه مذهب را از همسایگان سنی مذهب خود (امپراتوریهای عثمانی، مغول و ازبک در ترکیه و جهان عرب، هندوستان و آسیای میانه) کاملا جدا میکرد.
چگونگی بوجود آمدن سلسلهی صفویه
نام دودمان صفویه و اصل و نصب آنها به شیخ صفیالدین اردبیلی (صوفی قرن چهاردهم میلادی) برمیگردد. او در شهر اردبیل پایگاهی ایجاد نمود و بتدریج تعداد قابل توجهی مرید از قبایل ترکمان ساکن فلات آناتولی جذب فرقه شدند. در سال 1450م/829 ش این پایگاه به یک جنبش اجتماعی مبارز با نام نظام صوفیگری تحت رهبری شیخ جنید مبدل شد. شیخ جنید هوادارن خود را برای نبرد با مسیحیان ترابوزان در ساحل دریای سیاه و گرجستان بسیج کرد و وقتی در این جنگها از پای درآمد فرزندش شیخ حیدر سیاست پدر را دنبال کرد. او نیروهای خود را قزلباش نام نهاد، زیرا آنها کلاه قرمز براقی بر سر مینهادند که 12قطعهی سه گوش داشت و آن دوازده قطعه نشانهی 12 امام شیعه بود. پس از کشته شدن حیدر نبردهای شدیدی در دههی 1490م/ 870 ش بر سر جانشینی در میان سلسلهی آققویونلو رخ داد تا اینکه ،اسماعیل، پسر کوچک حیدر که سالها در انتظار فرصت مناسب مخفی شده بود در نبردهایی سخت توانست در سالهای 1500م/ 879 ش و 1501م/880 ش چندین بار قشون آققویونلو را شکست دهد و در تبریز تاجگذاری کند و شیعه را مذهب رسمی ایران اعلام کند. پس از شکست شاه اسماعیل در جنگ چالدران و در گذشت او در سال 1524 م/ 903 ش شاه تهماسب به قدرت نشست. مشخصهی پادشاهی تهماسب جنگ های داخلی و جنگ با ازبک ها از شمال و عثمانیها از غرب بود که در نهایت با تمام اقتدار توانست اوضاع را کنترل کند و قریب 50 سال بر امپراتوری ایران حکومت کند و پایتخت را از تبریز به قزوین منتقل کند. با مرگ شاه تهماسب در سال 1576م/ 955 ش نوهی او عباس به پادشاهی رسید. او به یاری ارتش 40 هزارنفری و سیاستهایش در حکومتداری منجمله استفاده از قدرت قبایل به صورت سازمانی و بهره بردن از سران قزلباش قبیلهی ترکمان، فارسهای دیوانی و مهاجران قفقازی در کارهای کشوری و لشکری،و تماسهای سیاسی و بازرگانی با اروپا بار دیگر آرامش را به ایران بازگرداند. او در سالهای 1597- 1598 م/ 976-977 ش پایتخت را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و بطور کل وقتی که در سال 1629م/1008 ش درگذشت، صورتبندی اجتماعی ایران در اوج قدرت و استحکام بود.
ماهیت دولت
دولت صفوی را میتوان با توجه به سه نهاد کلیدی تحلیل کرد:
1.دستگاه دیوانی مرکزی
با مقایسهی فهرست امرای عالیرتبهی ارتش در سالهای 1576م/ 955ش و 1622م/ 1008ش متوجه میشویم که در سال 1576م همهی این مقامها در اختیار ترکمانان قزلباش بود اما، در سال 1629م حدود 40٪ این مقامها را قزلباشها، 40٪ را روسای قبایل غیر قزلباش و 20٪ را غلامان قفقازیتبار تشکیل میدادند.
2. حکومت ایالت ها که میان عناصر گوناگونی از نخبگان تقسیم میشد.
حکام تنها مقدار اندکی وجه نقد به پایتخت میفرستادند و مقدار زیادی از تولیدات محلی را برای سفرهخانهی شاه و کارگاههای سلطنتی ارسال میکردند و ملزم بودند که به هنگام جنگ نیروی نفری اعزام کنند و در ازای آن از آزادی زیادی در قلمرو خود برخوردار میشدند.
3. ارتش
ملغمهای از نخبگان قدیمی عشایر و ایالت ها و نیروی تازه تاسیسی بود که شاه عباس با اصلاحات کلیدی آموزش نظامی دهقانان و عشایر ایرانی و نیز سربازان تازه اسلام آورده ایجاد کرد که این نهاد تحت کنترل مرکز اداره میشد.
ساختار اقتصادی ایران دههی 1620م/ 1000ش
برآورد جمعیت ایران در سدهی هفدهم (979 تا 1079ش) دشوار است. برآوردها کل جمعیت را بین 5 و 6 تا 10 میلیون نفر، یعنی معادل جمعیت کشور در سال 1279ش دانستهاند و جمعیت را به سه بخش شبانکاره و بیابانگرد، بخش دهقانی، و بخش شهری تقسیم کردهاند.
بخش شبانکاره و بیابانگرد
شبانکارگی مبنای اقتصادی زندگی قبیله ای چادرنشینی را تشکیل می داد. مهمترین هدف فعالیتهای اقتصادی شبانکارگی، مثل همهی اقتصادهای طبیعی، تامین نیازهای اساسی از طریق چراندن رمه، اشتغال به صنایع دستی و در مواردی محدود، پرداختن به کشاورزی بود. این چراگاه ها در تملک حقوقی آنها نبود بلکه ایلخانها هر سال حق استفاده بخشی از مراتع را به تیره ای از ایل واگذار میکردند. رمه ها و فراوردههای دامی، ابزارها، وسایل، چادر و اشیاء قیمتی مثل جواهرات جزو اموال خصوصی خانوادههای گسترده بود. تولید به خاطر مبادله با روستائیان و شهرنشینان مسیر ییلاق قشلاق، مکمل تولید برای مصرف در درون قبیله بود. در این داد و ستدهای پایاپای دام و فراورده های آن با فرآورده های کشاورزی و صنایع دستی مبادله میشد. از این رو بسیاری از تاریخ نگاران از وابستگی متقابل عشایر با مردم یکجانشین سخن گفتهاند.
قبایل در رابطه با قشربندی داخلی و تخصیص مازاد، به یک ساختار سلسله مراتبی متکی بودند. رؤسای قزلباش در رأس نظام قبیلهای با تعداد بسیار اندکشان جزو بزرگترین حشم داران بودند. در بالاترین سطوح جامعه افراد بانفوذی بودند که بخاطر در اختیار داشتن مقامهای بالای نظامی و والیگری، به نظام اقتصادی غیر شبانکارگی تعلق داشتند. بسیاری محتشمان مستقل نیز بودند که هستهی مرکزی اقتصاد قبیلهای را تشکیل میدادند. این روسای سطوح پایین یا ریش سفیدها، که بین بالاترین سطوح هرم جامعه و رده های پایینی قرار میگرفتند مسئولیت اموری مثل تخصیص مراتع به هر تیره در طول مسیر ییلاق قشلاق را برعهده داشتند. ردهی پایینتر از این ریش سفیدان افراد قبیله بودند که یا کم و بیش تعدادی حشم داشتند و زندگیشان از آن طریق اداره میشد و یا فاقد مال و حشم بودند و با نگهداری احشام دیگران به صورت قراردادی زندگی میکردند.
اقتصاد سیاسی قبیلهای سدهی هفدهم (979 تا 1079 ش) ایران، در واقع صحنهی تضاد و تنش برابری خواهی سنتی با قشربندی نوین در سطوح مختلف بود. احتمالاً جمع آوری مالیاتها هم به صرف زور نبوده است. زنان قبیله که به گفتهی نیکی کدی در زندگی اقتصادی مشارکت کامل داشتند نقش کلیدی قبایل را ایفا میکردند اما در واقع شکافهایی نیز بین نخبگان، والی و حاکم ایالت از یک سو و انبوهی از افراد قبیله از سوی دیگر وجود داشت اما بر اثر روابط معمول، امکان اخذ بخشی از مازاد از شبانکارگان بوجود میآمد و به سبب وجود پیوند وفاداری قبیلهای، نیروهای قبیله ابزار قابل اعتمادی بودند که به یاری آنها مازاد بمراتب بیشتری از دهقانان یکجانشین اخذ میشد.
بخش دهقانی
اگر برآورد پیشین جمعیت ایران را بپذیریم در اینصورت روستائیان بزرگترین بخش جامعه را تشکیل میدادهاند. واحد اساسی کشاورزی، دهکده بود و عمدهترین وجوه زمینداری به ترتیب عبارت بودند از: زمینهای دولتی که بصورت تیول واگذار میشد، املاک خاصهی سلطنتی، زمینهای وقفی، و مالکیت خصوصی بر زمین که در ردیف آخر قرار میگرفت.
بیشک زندگی دهقانان ایران در سطح معیشتی (بخور و نمیر) بوده چون اینها منبع عمده درآمد دولت و پشتوانهی مالی ارتش، اکثریت روحانیان و زمینداران خصوصی بودهاند. نیکی کدی در تصویر چهرهی کامل زنان این دوره مینویسد "زنان کشاورز نیز مانناد زنان ایل بطور گسترده ای در کار کشاورزی مشارکت می کنند، غالبا بیحجابند و در قالیبافی و پارچهبافی خانگی نقش مهمی دارند.".
بخش شهری
محور اولیه و عمدهی اقتصاد شهری سدهی هفدهم ایران، اصناف بودهاند. در درون هر صنف سه درجهی کاری وجود داشت: شاگرد، خلیفه، و استاد. پارچه مهمترین کالایی بود که در ایران عصر صفویه تولید میشد. سایر صنایع عمده چینی و کاشی، جنگافزارهای با کیفیت، چرم، مینا، جواهر، رنگ، کاغذ، و صابون بوده است.
دومین بخش عمدهی اقتصاد شهری، فعالیتهای تولیدی در کارگاههای سلطنتی بود و شاه بزرگترین کارفرمای کشور محسوب میشد. با همهی اینها بازرگانان نقش مهمی در اقتصاد کشور داشتند. بازرگانان از سازمانهای دائمی شبیه تشکیلات اصناف برخوردار نبودند، بلکه در گروههای کوچکتر و بر اساس منشأ شهری، ملیتی، مذهبی، یا سلک بازرگانی در نوعی گروهبندی سست، فعالیت میکردند و این تا حدی از نفوذشان میکاست. حلقههای واسطه تجارت داخلی و خارجی هم بازرگانان ارمنی بودند که شاه عباس طی نبردهای قفقاز آنان را به زور به ایران کوچانده و در اصفهان مقیم ساخته بود. روحانیان، طبقههای شهری پایین، زنان و اقلیت دینی نیز از دیگر گروه های عمدهی شهری ایران بودهاند. به نوشتهی اولئاریوس "لایههای تحتانی جامعهی شهری اصفهان را وازدههای شهری تشکیل میدادند که در میکدهها پرسه میزدند". اغلب زنان شهری در فعالیتهای مولد خانگی، آشپزی، نظافت، بچهداری و بافتن و دوختن لباس شرکت داشتهاند. زنان شهری حجاب داشتهاند و از کل جامعه جدا بودهاند.
بازرگانی خارجی در مناسبات با غرب در سالهای دههی 1630م/1010 ش
تاریخچهی روابط اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک ایران به زمان هخامنشیان در سدهی پنجم پیش از میلاد برمی گردد. در سدهی سیزدهم میلادی روابط بازرگانی میان ایران و دولتهای شهرهای جنوا و ونیز در ایتالیا آغاز گردید و در سدههای چهاردهم و پانزدهم ایرانیان با آهنگی فزاینده از طریق آسیای صغیر( آناتولی) در بورسا (عثمانی) و بندرهای مدیترانهی شرقی با بازرگانان اروپایی مراوده برقرار کردند. در سدهی پانزدهم ( 779 تا 879 ش) صنایع ابریشم خام و بازار بینالملی بورسا رونق داشت تا در آغاز سدهی شانزدهم و تشکیل دولت شیعی مذهب صفویه در سال 1501م/ 880ش معادلهی موجود به هم خورد، زیرا شکلگیری دولت صفوی سرآغاز یک رشته مخاصمههای طولانی یا جنگهای خونین میان دولتهای صفوی و عثمانی شد. اما در حکومت شاه عباس در سدهی هفدهم ایران و اروپا تصمیم گرفتند قدرت مداخلهگر عثمانی را محاصره و تضعیف کنند. کلید سیاست شاه عباس در حوزههای اقتصادی و سیاسی، ایجاد انحصار صفوی بر صادرات پرارزش ابریشم خام در 1619م/ 998 ش و تلاش در پیداکردن راه جدید آبی از طریق روسیه یا خلیج فارس برای جایگزین کردن راه خشکی قدیمی عثمانی بود.
از دیدگاه ایران، ابریشم خام کالای کلیدی صادراتی بود و بعد از آن با فاصلهی زیادی به ترتیب پارچههای حریر، قالی، پشم، سنگ های قیمتی، خشکبار و تنباکو قرار میگرفتند. اما از دید جهانی، ابریشم تنها کالایی بود که با الگوی تجارت بینالمللی همخوانی داشت، تجارتی که تازه در حال پیدایش بود. دو عنصر اساسی دیگر تجارت جهانی را ادویه خاور دور و طلای شمش قارهی امریکا تشکیل میدادند.
با نگاهی دقیقتر به پیدایش و تحول بازرگانی بینالمللی ایران با اروپا و آسیا از سال 879ش تا 1009 ش به رابطهی جدید و گستردهی تجاری با غرب پی میبریم. تجارت ایتالیا در سال 1600م/ 979 ش به اوج رسید و بعد به دلیل بحران و رقابت، سیر نزولی پیمود. پرتغالیها که میخواستند سلطهی نظامی را بر آسیا برقرار سازند براثر قدرت نظامی صفویه در 1001ش شکست خوردند، ایران در آن سال به یاری نیروی دریایی انگلستان توانست پرتغالیها را از جزیرههای قشم و هرمز بیرون اندازد و مرکز تجارت را به بندر گمبرون با نام جدید بندرعباس منتقل نماید. انگلیسیها، هلندیها و بعد فرانسویان، در سدهی هفدهم ابتدا نه به عنوان دشمن و با نیروی نظامی بلکه به عنوان تاجر وارد ایران شدند. کمپانی هند شرقی انگلیس بعد از سال 1615 م/ 994 ش به منظور خرید ابریشم . صدور کالا به ایران بجای پول نقد به مدار اقتصادی ایران کشیده شد. پانزده سال بعد در نیمهی دوم 1620م/ 99 ش کمپانی هند شرقی هلند وارد صحنه شد. به اعتقاد برادل، "موفقیت هلندیها در این پیشیگرفتن، مرهون دستیابی به نقرههای اسپانیا بود". این نقرهها موتور تجارت آسیایی هلند را به حرکت درآورد. به این عامل باید دستیابی هلندیها به حجم عظیمی از ادویه و سلطه بر بازار جهانی آن را اضافه کرد.
گذشته از این پیوندهای نو با اروپا، ایران عصر صفویه با قدرتهای بزرگ همسایه (هندوستان، عثمانی، روسیه، و خاندان ازبک) نیز روابطی داشت. دوستانهتر از همه، روابط با امپراتوری مغولی هندوستانی بود. تماس مستقیم روسها با ایران از حوالی نیمهی سدهی شانزدهم آغاز شد. صادرات عمدهی روسها به ایران پوست خز بود و صادرات ایران به روسیه ابریشم خام، حریر، پارچههای نخی، چرم، و سنگهای قیمتی بود تا جایی که در نظام اقتصادی والرشتاینی، ایران سدهی هفدهم به عنوان امپراتوری جهانی در عرصهی خارجی طبقه بندی میگردد.
ساختار اجتماعی ایران ما قبل سرمایهداری
اغلب تاریخنگارانِ مارکسیست به سادگی ایران ما قبل سرمایهداری را فئودالیسم و گاه فئودالیسم خاص ایران و فئودالیسم آسیایی یا صورتبندی فئودالی ـ شبانی نامیدهاند. این دیدگاه با درنظر گرفتن اهمیت قبیلهای و تولید صنایع دستی شهری تقویت میشده است، در حالیکه حتی در بخش کشاورزی اقتصاد، بندرت میتوان مشخصههای فئودالی را یافت، یعنی اشرافیت موروثی و سرف به شیوهی حقوقی و قانونی وجود نداشته و بیگاری در حد بسیار کم بوده و از نظام ارباب ـ رعیتی هم خبری نیست.
هم شیوهی تولیدشبانکارگی چادرنشینی و هم شیوهی تولید خرده کالایی در آثارمارکس و طرفداران او وجود داشته است، اما شیوهی تولید دهقانی سهم بری مفهومی تازه است که به عنوان گزینهی فئودالیسم در بخش زراعی اقتصاد بکار گرفته میشود. این مطلب در مورد مالکیت خصوصی افراد بر املاک خویش، شاه بر املاک سلطنتی، تیولدارن بر املاک دولتی، که منصوبان شاه یا متولیان موقوفهها بودند نیز صادق است. قدرت مزبور از پشتوانهی ایدئولوژیکی نیز برخوردار بود و تنها گروه دارندهی قدرت مشروع که مرزهای شیوههای تولید را درمینوردیدند و در همهی آنها حضور داشته شاهان صفوی در مقام پادشاه و روحانیت، به عنوان علمای اسلام بودند.
مفهوم های ایدئولوژیکی و سیاسی در ایران عصر صفویه
صفویه از سنت دیرینهای که شاه را پدر مردم و موجودی مقدس میداند استفاده کردند. شاه اسماعیل در اشعاری که میسرود خود را علی، مهدی، امام غایب، یا حتی گاه خدا میدانست. اما از زمان سلطنت شاه تهماسب به بعد، ادعای افراطی مهدویت کنار گذاشته شد. منتها صفویه باز هم از سه منبع اساسی مشروعیت بهره می گرفت: به عنوان نمایندگان مهدی امام غایب، خود را از اعقاب امام موسی کاظم میدانستند و بنابراین مدعی بودند از نوعی عصمت برخوردارند. در زمان شاه عباس حکومت از مبنای دینی به سمت حکومت مطلقهی این جهانی و غیر دینی گرایش یافت، اما روحانیت از سدهی هفدهم به هماوردجویی با قدرت الهی سلطنت برخاست و در این رهگذر به روشن کردن ابهام ریشهی اسلام شیعی در برخورد با مسائل محوری مشروعیت و اقتدار پرداخت. ارجمند سه گرایش ممکن را در همهی نظامهای اعتقادات مذهبی در قبال اقتدار دینی شناسایی کرده است. کنار آمدن با اقتدار، مخالفت با آن و بیتفاوت ماندن نسبت به آن. از این گرایشها طیف متنوعی از وجوه دینی بوجود میآید. گرایش نفی دنیا در دین، غالبا راه را برای بیتفاوت شدن به کنش اجتماعی غیر دینی و استقلال دین از سیاست یا جدایی آن از یکدیگر هموار میسازد، در حالیکه گرایشهای حب دنیا بسی ابهام انگیزند.
مرجعیت دینی روحانیت در میان مردم و خاصه شهرنشینان، به تدریج در فرایند نهادی شدن آیین شیعه در سدههای شانزدهم ( 879 تا 979ش) و هفدهم (979 تا 1079ش) تقویت شده و رشد یافته است. در متون سدهی شانزدهم تقلید از مجتهد اعلم با توجه به فقه پیشین شیعه نوآوری محسوب میشد. اما اینکه چه کسی نمایندهی امت است، یعنی مسئلهی مهم مشروعیت، حل ناشده باقی ماند. علاوه بر عامل مذهب از میان منابع موجود میتوان بخش قبایل، پدیدههای عصبیت، اویماقیت، و انتساب را هم جزو جنبههای معدود دیگر در فرهنگ و گرایشهای مردمی نام برد.
در بخشهای شهری، پیوندهای طولانی میان اصناف و جمعیت های اخوت صوفیانهٰ، به شکل حمایتی یا برادری وجود داشته است. در دورهی بعدی صفویه که صوفیان مورد حمله قرار میگرفتند، اصناف به تدریج به گروههای حیدری ـ نعمتی و سایر دسته بندیها روی آوردند، اما بتدریج در سراشیبی انحطاط افتادند و به گروههای متخاصمی تبدیل شدند که گاه از سوی دولت به بازی گرفته میشدند و دولت آنها را به خصومت تشویق میکرد تا بدین وسیله از وحدت و قدرت سیاسی بازار جلوگیری کند.
با تشکر ـ فرواک