درنگ

فعلاً دور هم نشستیم داریم تاریخ می خونیم!

درنگ

فعلاً دور هم نشستیم داریم تاریخ می خونیم!

تحول اقتصادی و اجتماعی داخلی

به دو دلیل, یکی دشواری تخمین جمعیت ایلی ایران و دیگری الحاق گرجستان و سایر مناطق قفقاز به روسیه در اوایل سده ی نوزدهم, در مورد میزان جمعیت کشور اختلاف نظر شدیدی وجود دارد و این میزان بین 5 تا 10 میلیون نفر برآورد شده است. با توجه به برآوردهای مورخان اقتصادی کنونی, جمعیت ایران طی این سده افزایش یافته اما, این افزایش با نرخ یکنواختی همراه نبوده چون در طی دوره ها و دهه هایِ رونق, زاد و ولد افزایش یافته و در طی قحطی های بوجود آمده, جمعیت کاهش یافته است.

با استفاده از برآوردهای ضد و نقیض و کاملاً متفاوت در مورد درصد جمعیتی که در هر بخش عمده ی اقتصادی فعالیت داشت, می توان چنین نتیجه گیری کرد که جمعیت شهری در فاصله ی 1800 – 1914 م دو برابر شده است, درحالی که درصد جمعیت ایلی به کل جمعیت کاهش یافته و بخش کشاورزی یک جا نشین طی این مدت ثابت مانده است.

بخش کشاورزی

عمده ترین محصول معیشتی از زمان صفویه تا زمان مورد بحث ما گندم و سایر غلات بوده. بین سال های 1869م/1248 ش و 1894م/1273ش حجم گندم صادراتی ایران از خلیج فارس 8 برابر شد اما, قیمت آن طی همین مدت 7 برابر کاهش یافت. صادرات بیش از حد گندم به خاطر کاهش قیمت موجب کاسته شدن میزان خودکفایی ایران به این محصول اساسی در اوایل دهه ی 1900م/ 1280ش شد و بعد از آن واردات آرد گندم از صادرات گندم پیشی گرفت.

در این الگوی رونق و رکود, در فرآورده های دیگری چون ابریشم و تریاک نیز نوسان هایی به چشم می خورد. به طوری که تقارن با سال 1902 م تولید محصول ابریشم با افت شدید همراه شد و در عوض تریاک در دهه ی 1880م نخستین محصول صادراتی ایران شد و بار بعد از سال 1900م با توجه به نبود هرنوع کنترل و پیداشدن رقیبانی خارجی دچار افت و خیزهای شدیدی شد.

افزایش شدید قیمت ها و قحطی و خشک سالی که از میزان محصول گندم تولید شده می کاست و نیز اعتیاد فزاینده ی مردم روستاها و شهرهای ایران به تریاک از عوامل کلی دیگری بودند که جمعیت موجود کشور را تهدید می کرد. این امر در مورد محصولات پولی دیگر نظیر پنبه, برنج, خشکبار که عمدتاً و در حجم زیاد به روسیه صادر می شد نیز مصداق دارد. زمینداران, بازرگانان و دلالان روسی به زیان دهقانان ایرانی به سود سرشاری دست می یافتند. در حالی که در همان زمان از میزان عرضه ی محصولات غذایی به بازارهای محلی کاسته می شد.( این چقدر شبیه وضع کنونی ماست!). پنبه بیش از آنکه نفعی عاید دهقانان سازد, به سود زمینداران, بازرگانان و روس ها بود؛ و صادرات برنج به بهای مصرف داخلی رشد کرد. در بهره وری یا فنِ اقتصادِ معیشتی پیشرفت اساسی چندانی پدید نیامد و نظام زهکشی و آبیاری که حساس ترین زیربنای کشاورزی بود دچار نابسامانی گردید. روی آوردن دهقانان به محصولات پولی, آن هم در اقتصادی که تولید مواد غذایی مازاد چندانی نداشت, در دوره های خشکسالی مشکلات بیشتری برای مردم بوجود آورد و بنابراین کاهش شدید تولید ابریشم و خشکسالی بزرگ, دو ضربه ی عمده ای را بر اقتصاد کشور وارد کرد.

بارزترین تحول, گسترش میزان املاک خصوصی بود. مالکیت املاک سلطنتی و موقوفه با آهنگی فزاینده به بازرگانان, روحانیان و مقام های دولتی منتقل گردید و در نتیجه سرآغاز این نوع مالکیت های خصوصی, تیولداری بود. دومین عنصر عمده ی طبقه ی زمیندار جدید را بازرگانان شهری تشکیل می دادند. اینان سرمایه ها را به خرید املاک زراعی اختصاص می دادند و به دنبال وام هایی که به مقام های دولتی, حکام ایالت ها و سایر افراد سرشناس و نیازمند به پول نقد داده می شد, املاک آنها ( دهقانان) را رهن می کردند و به تدریج این املاک به تملک آنها در می آمد و بنابر این روند, در سده ی نوزدهم زمین بیش از هر زمان دیگر, سرچشمه ی ارزشمند اعتبار و ثروت تلقی شد.

پانوشت:

از ص 183 تا ص 194 ابتدای تیتر بخش شهری.  

میله نوشت: زحمت این پست را فرواک عزیز کشیده اند.

روابط اقتصادی و سیاست خارجی در قرن نوزدهم (قاجاریه)

فصل چهارم با عنوان در آستانه وابستگی به بررسی سالهای 1800 تا 1914 میلادی می پردازد و نشان می دهد چگونه تحولات اتفاق افتاده در این دوره به جایی منتهی می شود که زندگی مردم ایران تا حد زیادی از نیروهای خارج از ایران تاثیر می پذیرد که همان "وابستگی" باشد.

دو نقل قول ابتدای فصل چهارم, در زمینه وابستگی حکومت , کفایت کافی دارد اما باید دید چگونه زندگی مردم (از بعد اقتصادی و ...) و حتی همین حکومتی که مدعی استقلال است و تا پیش از این نیز اینگونه بوده است تحت تاثیر قرار می گیرد.

این دو نقل قول حاکی از سیاست آن زمان حکومت مبنی بر موازنه مثبت بین دول روس و انگلیس است که دومی را که نقلی است معروف از ناصرالدین شاه به کاردار انگلیس می آورم:

تضاد موجود در روسیه با انگلستان طوری است که اگر بخواهیم برای یک گشت و گذار یا شکار به شمال , شرق یا غرب کشورم بروم باید با نماینده دولت انگلستان مشورت کنم و اگر بخواهم به جنوب بروم باید نظر روسیه را جویا گردم.

روابط اقتصادی و سیاست خارجی

همانگونه که در بخش قبل مرور کردیم در قرن هجدهم , یعنی از زمان افول و سقوط صفویه و دست به دست شدن های پی در پی , به دلیل جنگ های داخلی و بی ثباتی ارتباطات با خارج از ایران محدود شد و البته بخش هایی هم طی این مدت به صورت موقت توسط روسیه و عثمانی جدا شد اما با غلبه نهایی آقامحمدخان قاجار بر مدعیان دیگر, او توانست سروسامانی به مرزها بدهد و قسمتهای جدا شده را دوباره بازگرداند. اما از دست دادن چیزی نزدیک به یک قرن فرصت تاریخی برای کشورمان تاوان سختی به همراه داشت, چرا که در دوره جدید فقط دلاوری و تعصب و غیرت بازیگران صحنه (بازیکنان فوتبال!) جوابگو نیست و پارامترهای دیگری نیز موثر است از جمله : علم و ثروت و سیاست , که به مدد اتفاقات قرن گذشته چیزی در بساط ما نبود.

در سال 1801 با انگلستان پیمان دوستی بستیم ولی در سال 1804 که جنگ اول ایران و روس بوقوع پیوست کمکی از این دوست به ما نرسید و قفقاز جدا شد. رفتیم سراغ فرانسه عصر ناپلئون و طرفی نبستیم و این بار در 1814 پیمان اتحاد دفاعی با انگلستان بستیم , اما در 1826 (جنگ دوم ایران و روس) که نیاز به کمک متحدمان داشتیم باز هم به بهانه این که ایران آغازگر جنگ بوده است کمکی نرسید و تازه علاوه بر خاک و امتیازاتی که دادیم کلی هم پول به مقیاس اون زمان بابت غرامت پرداختیم و چون پول نداشتیم آن را هم قرض گرفتیم و بابت قرض هایمان هم کلی امتیاز دادیم و خلاصه این قافله تا به حشر لنگ ماند...

ایران در سیاست خارجی بریتانیا چه جایگاهی داشت؟

ایران تکه گوشت قربانی ای بود که می بایست روس به آن مشغول باشد تا خدای ناکرده هوس هند به سرش نزند! در همین راستا افغانستان را هم از ایران جدا نمود تا آن هم حایلی باشد بین روس و هند. و البته در کنار این سیاست , از طریق قراردادهای تجاری ما را به صورت دوبل می نمود فی الواقع!.

نیمه اول قرن نوزدهم در حالی بدینگونه سپری شد که حدود 50 درصد صادرات و واردات ایران با انگلستان و در دست آنها بود. قرارداد رویتر در ازای 40 هزار لیره!(راه آهن, تلگراف, کشتیرانی در رودخانه ها, معادن و جنگلها!, زهکشی و آبیاری و...به مدت 70 سال) که لرد کرزن در مورد این قرارداد می گوید: کامل ترین و خارق العاده ترین مورد تسلیم تمامی منابع صنعتی یک کشور به خارجیان است, درحدی که کسی خوابش را هم نمی دیده تا چه رسد به تحقق آن امید بسته باشد. البته طبیعی بود که آش آنقدر شور بود که قرارداد سریعاً لغو شد و ایران بابت غرامت لغو , امتیاز تاسیس بانک و یک شرکت معدنی را دادیم و حق چاپ اسکناس و طبیعتاً واگذاری بازار پولی کشور...

قرارداد معروف تنباکو که همه شنیده اید چگونه لغو شد و شاید برخی بابت لغو آن همانند یک پیروزی بر خود ببالند اما به روی مبارک نیاورند که بابت لغو آن 500 هزار پوند (دوازده و نیم برابر مبلغ قرارداد رویتر!!!!! آخه لامصبا بچه یتیم گیر آوردید؟؟) پرداختیم و چون نداشتیم از همان بانکی که بالاتر امتیازش را داده بودیم وام گرفتیم و کلی زمین و امثالهم به گرو رفت و الی آخر...

قرارداد دارسی رو داشتیم بابت اکتشاف نفت و اینا... در ازای 20 هزار پوند و 16 درصد سود خالص...که چرچیل در سال 1923 می گوید که بریتانیا 40 میلیون پوند سود برده است و ایران در همان دوره زمانی تنها 2 میلیون پوند سهم داشته است. توجه داشته باشیم که کل سرمایه گذاری بریتانیا از 1860 تا 1913 در ایران (در شرکتهای نفتی و حمل و نقل و تلگراف و ...) جمعاً 10میلیون پوند بوده است.

روسیه چه کرد یا به قول عادل چه می کنه این روسیه!

در نیمه اول قرن اگر چرتکه بیاندازیم: کلی خاک از دست دادیم و کلی حقوق بازرگانی واگذار کردیم و 3 میلیون پوند (یعنی شش برابر لغو تنباکو و معادل 75 برابر مبلغ امتیاز رویتر!!) غرامت دادیم و چون پول نداشتیم و نمی توانستیم نقدی حساب کنیم جنسی حساب کردیم! والله چی بگم دیگه!

از 1850 به بعد یعنی در نیمه دوم قرن, روسیه از حالت خشن و خشک خارج شد و رفت سراغ راه های نرم (احتمالاً به همان قضیه نقدی و اینا ارتباط داشت!) و همان راه بریتانیا را در پیش گرفت و امتیازات شیلات و جاده سازی و راه آهن و بانک و چند قلم دیگر...

یک نقل قول از رهنمودهای وزیر خارجه روسیه به سفیر آن کشور در ایران در رابطه با سیاست های کلی روسیه در قبال ایران در کتاب آمده است که گریه آدم را در میآورد و من نمی آورمش! یه چیزی تو مایه های اینکه همینجوری نرم نرم تا زمان اتمام نیروگاه در بوشهر ادامه بدیم و اینا... (ص177).

از عوامل سلطه و نفوذ روس بر ایران علاوه بر بانک (وام های کلان و رهن زمین و بازپرداخت ها و...) و تجارت , می توان به ارتش ایران اشاره کرد که تنها واحد به درد بخورش همان قزاق ها بودند که روزی سه بار فریاد می زدند: هورا امپراتور, زنده باد شاه! (امپراتور هم منظورشان تزار روس بود نه افشین قطبی).

روس و انگلیس با هم چه کردند!

یک قرارداد در سال 1907 با هم بستند و همون اولش قید کردند که استقلال ایران را تضمین می کنند. (این تضمین البته نقش همان چاقویی را داشت که آن فرد مفعول در داستان مولانا بر کمر خود بسته بود و فاعل حین عمل از او پرسید این چیست که بسته ای؟ و مفعول جواب داد که این را بسته ام تا اگر کسی فکر بد در مورد من داشت شکمش را جر بدهم! و فاعل هم فرمود خدا رو شکر که من فکر بدی در مورد تو ندارم) . خلاصه این تضمین رو دادند و بعد ایران را به دو حوزه نفوذ برای خودشان تقسیم نمودند که خدای ناکرده به پر و پای هم نپیچند و تزاحم منافع پیش نیاد.

با هم توافق کردند که راه آهن رو هیچکدام نسازند چون به کارشان نمی آمد. یک آمار جالب داشت که ما برای تامین پول برنج مورد نیاز برای مردم جنوب که از هند وارد می شد, از خطه شمال دو برابر میزان برنج وارداتی از هند به روسیه برنج صادر می کردیم!!! خداییش شما جای روس و انگلیس باشید اجازه ساخت راه آهن می دهید؟ بیل که توی مغزتان نخورده!

خلاصه این که کشوری که تراز بازرگانی اش مثبت بود و شاهانش ثروتمندترین شاهان روی زمین بودند به خاطر از دست دادن همان فرصت های طلایی به چنین روزی افتاد که مثلاً در سال 1913 سه میلیون پوند کسری تراز بازرگانی دارد (مبلغ کلان است می خواهید با میزانت رویتر حساب کنم!؟). که این کسری از راه همان وام و استقراض تامین می شد.

یا به عنوان مثال در 1857 پارچه تولیدی کشور ,که 27 درصد صادرات ایران را به خود اختصاص می داد , در ابتدای قرن بیستم 1 درصد صادرات را به خود اختصاص می داد و همزمان 30 تا 40 درصد واردات ما به همین پارچه تعلق داشت. یعنی ظرف نیم قرن صنایع پارچه بافی به چیز رفتند. البته بعدها دوباره رونق گرفتند که دوباره در این دوره اخیر به چیز رفتند! طبیعتاً با توجه به نظام جهانی جدید که در حال شکل گیری بود وظیفه کشورهای حاشیه ای تامین مواد خام برای کشورهای هسته بود که ما هم در این دوره به این نقش تن دادیم.

نتیجه آن که رقابت روس و انگلیس , ایران را به یک کشور حاشیه ای تبدیل کرد, آن هم به قول کتاب از نوع خاصش: ایران همه معایب یک مستعمره را دارا بود اما از مزایای معدود مستعمره مانند ایجاد صنایعی به سود مستقیم استعمارگران یا مقاصد نظامی شان, بهبود نظام قضایی و مانند اینها محروم ماند....

مثلاً همین هند را در نظر بگیرید; انگلیس برای مقاصد خودش یک شبکه گسترده حمل و نقل ریلی را ساخت که هنوزم که هنوزه هندی ها دارند نونش رو می خورند! یا یک نظام قضایی پایه گذاری کردند که دموکراسی هند هنوزم که هنوزه داره نون این نظام قضایی مستقل رو می خوره... اما نصیب ایران چه بود؟

البته ریشه اش همانجایی است که ما با خزانه پر و وضعیت مناسب تجاری و... مشغول حرمسرابازی و زهدفروشی و فرقه بازی و نمایش سفرهای زیارتی و اینا شدیم و ندانستیم...

چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید

گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

.

پ ن 1: این مطلب مربوط به تیتر اول فصل چهارم است.

پ ن 2: به اون لغو قراردادها و غرامت ها نخندید! همین الان هم اگر به قراردادهای برخی بازیکنان و مربی های خارجی فوتبال در چند سال اخیر نگاهی بیاندازید می بینید که برخی از آنها بدون انجام یک بازی یا در ازای حضور ناچیز خود تمام مبلغ قرارداد خود را گرفتند و رفتند و خندیدند. در عصر اطلاعات و n درصد با سواد, در یک حوزه غیرسیاسی اینگونه در پاچه مان فرو می رود و کسی به کسی نیست. حالا به برخی قراردادها در حوزه های "حرفشو نزن" اشاره ای نمی کنم. بوشهر یک نمونه اش است.

جمعبندی بخش اول

صفویه به نوعی نقطه عطفی در تاریخ هزاره اخیر ما محسوب می شود چراکه پس از حمله اعراب برای نخستین بار کشوری یکپارچه تشکیل شد و از طرف دیگر ایران به کشوری شیعه مذهب در میان همسایگان سنی مذهب تبدیل شد (فارغ از مثبت یا منفی بودن این تغییرات). شاهان صفوی توانستند مرکزیت قدرتمندی ایجاد کنند و متعاقب آن حکومت مطلقه ای شکل گرفت که با 222 سال حکومت, طولانی ترین سلسله حکومتی ایران بعد از حمله اعراب بود. یکی از منابع مهم مشروعیت آنها ناشی از مونتاژ مذهب و ملیت بود به طوریکه نسب خود را به امامان شیعه و شاهان ساسانی می رساندند (از طریق روایتی که بیانگر ازدواج امام سوم شیعیان و دختر یزدگرد بود که صحت آن البته موضوع بحث نیست).

به هر حال, این ثبات سیاسی می توانست منافع خوبی برای ایران داشته باشد اما اینگونه نشد و نه تنها دستاوردی عاید نشد بلکه در انتها به وضعیتی منتهی شد که سراسر قرن هجدهم برای ایران, حاوی جنگ های داخلی خانمانسوز بود.

در بخش اول, شیوه های تولید در ایران آن زمان شرح داده و بیان شد که چگونه شاهان صفوی بر هر سه شیوه تولید (عشایری, کشاورزی روستایی, خرده کالایی صنعتی شهری) کنترل کامل داشتند و درآمدهای قابل توجهی از آنها را به خود اختصاص می دادند. از این طریق درآمد دولت, قابل توجه و با دولت های اروپایی قابل مقایسه و رقابت بود. لذا با این مقدمه , نتیجه ای که می توان گرفت این است که شیوه حکومت داری به گونه ای نبود تا در این مقطع حساس که ما وضعیتی تقریباً برابر با اروپاییان (به عنوان هسته نظام جهانی) داشتیم, کشور را به پیش ببرد. به عنوان نمونه انگلستان در این سالها بخشی از درآمدهای خود را صرف تجهیز ناوگان دریایی خود نمود و از این طریق توانست در کوتاه مدت برتری قابل توجهی در زمینه تجارت و ... کسب نماید (طبیعی است که سود بیشتر نصیب کسانی می شود که می توانند کالا را به بازار نهایی برسانند). اما در ایران عمده درآمدها صرف امور تشریفاتی و تبلیغاتی و بی فایده و بلکه مضر گردید که به عنوان مثال می توان به سفر زیارتی! شاه سلطان حسین به مشهد در سالهای 1706-1708 اشاره نمود که به همراه کلیه اعضای حرمسرا و 60هزار همراه !! خود عازم این سفر شد و در نتیجه خزانه مملکت را خالی و به نوعی ایالت های سر راه را هم به فلاکت کشاند!

در همین ایام که در اروپا دانشگاه ها جان می گرفتند دستگاه تکفیر ما نیز جان می گرفت! و درحالیکه زیرساخت های توسعه در آنجا شکل می گرفت زیرساخت های خرافه و تفرقه در این سرزمین مستحکم شد.

برداشت من و تاکیدم بر بی کفایتی حکومت به عنوان بزرگترین مسئول عقب ماندگی پیش رو, به دلیل کنترل همه جانبه ایست که آنها بر تمام منابع درآمدی داشتند. چند پله پایین تر و در مرتبه بعدی باید به رفتار نخبگان مستقل از حکومت هم اشاره ای کرد. مردم ایران به خاطر سوابق و خاطرات دور و نزدیک خود از برخورد حکومتها, کلاً به دنبال متوسط بودن و پا را از گلیم خود دراز نکردن بودند تا توسعه بخشیدن به تجارت یا فعالیت خود, چرا که توسعه دادن مترادف با به چشم حکومت درآمدن و آن هم , همسایه مصادره شدن بود. لذا می بینیم بازرگانان و نخبگان هیچگاه درصدد سرمایه گذاری بیشتر در صنعت و تجارت خود نبودند و در عوض مازاد درآمد خود را یا صرف خرید زمین می کردند یا آن را برای روز مبادا پس انداز می کردند و... با همه این احتیاطات باز هم این افراد لقمه های چرب حکومت (مرکز یا ایالات) بودند. جالب است که حتی حکام ولایات که به صورت مادام العمر منصوب می شدند و پسرانشان نیز می توانستند منصب پدر را پس از مرگش به عهده بگیرند, نیز از این لقمه شدن مصون نبودند و شاه به هر نحو از بزرگ شدن افراد زیردست جلوگیری می نمود. بدین سبب است که مثلاً کروسینسکی در سال 1720 می گوید: شاید در هیچ نقطه جهان نتوان پادشاهی مثل شاه عباس و جانشینانش یافت که تا بدین پایه بر جان و مال اتباع خود تسلط داشته باشد.

اما چرا با همه این تسلط ها سقوط کردند؟

در درون طبقه حاکمه تنش ها و تنازعات (بین ایلات ترکمان و فارس و کرد و لر و...) در تمام طول دوران صفویه وجود داشته است اما دلیل بحرانی شدن آن در انتهای کار را می توان به بی کفایتی و کارنابلدی شاهان متاخر (که در طول عمر ولایت عهدی خود از حرمسرا بیرون نمی آمدند!) یا تضعیف ارتش به مرور زمان یا رقابت های داخلی یا عدم وجود شایسته سالاری و فروش مناصب به صورت مزایده ای و... نسبت داد. اما به نظرم تیر خلاص را نفوذ بیش از پیش روحانیون در سالهای انتهایی شلیک نمود چرا که تاثیر کارهای تندروانه آنها در ایجاد فشار به اقلیت های دینی و اهل سنت, منجر به بیگانگی و بدبینی آنها نسبت به دربار شد و در نهایت وقتی که ارتش قبایلی افغان (که از رعایای ایران بودند) به سمت اصفهان آمد , هیچکس به یاری شاه نیامد و ...

پس از سقوط صفویه دورانی پر از جابجایی حکومت ها و بی ثباتی شکل گرفت که طی آن فعالیت های بازرگانی به توقف کامل رسید و همان نیمچه زیرساخت هایی هم که به وجود آمده بود از بین رفت.

محمود و اشرف افغان آمدند و رفتند و پس از آن نادر که سرزمین های از دست رفته را دوباره پس گرفت و البته طی این سالها جنگ مردم تهیدست تر شدند و عادت کردند که هرکه از راه می رسد حق دارد آنها را غارت کند و مالیات جدید بستاند.

نادر در اواخر عمر گویا مشاعرش را از دست داد و به دست افسرانش کشته شد و خزانه پر و پیمانی باقی گذاشت و البته جنگهایی برای جانشینی!

کریمخان زند پس از چندسال جنگیدن بر بیشتر ایران مسلط شد و کارهایی انجام داد و برخی امور نظیر بازرگانی و صنعت و کشاورزی در سایه نیمچه ثبات ایجاد شده احیا شد. اما او هم قبل از مرگ جانشینی برای خود تعیین نکرد و لذا پس از مرگش جنگ های خونین بر سر جانشینی درگرفت و همه چیز دوباره به باد رفت تا اینکه یکی از مدعیان , یعنی آقا محمدخان قاجار تسلط یافت و سلسله قاجاریه وارث یک سرزمین جنگزده و ضعیف و... شد.

.

پ ن 1: جمعبندی پایان بخش اول خود نویسنده البته چیز دیگریست...

پ ن 2: من فصل بعدی را هم خواندم, حالتی که بهم دست داد نظیر حالت طرف! هنگام بیان گرسنگی بچه های سومالیایی بود. دستمال برای پاک کردن اشک همراهتان باشد!

پ ن 3: دوستان همراه یک اعلامی بکنند که کجا هستند (کجای کتاب!). در مورد نحوه ادامه راه هم نظر بدهید لطفاً...